درباره وبلاگ


دانشمدی آزمایش جالبی انجام داد. او در میان یک آکواریوم یک دیوار شیشه ای قرار داد، که آنرا به دو بخش تقسیم کرد. در یک بخش، ماهی بزرگی قرار داد وبخش دیگرماهی کوچی که غذای مورد علاقه ماهی بزرگتر بود. ماهی کوچک، تنها غذای ماهی بزرگ بود و دانشمند به او غذای دیگری نمی داد. او برای شکار ماهی کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد، ولی هر بار با دیوار شیشه ای برخورد می کرد، همان دیوار شیشه ای که او را از غذای مورد علاقه اش جدا می کرد. پس از مدتی، ماهی بزرگ از حمله و یورش به ماهی کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوی آکواریوم و شکار ماهی کوچک، امری محال و غیر ممکن است. در انتها دانشمند شیشه بین دو بخش آکواریوم را برداشت، ولی دیگر هیچگاه ماهی بزرگ به ماهی کوچک حمله نکرد و به آن سوی آکواریوم نیز نرفت. گرچه دیوار شیشه ای دیگر وجود نداشت، اما دیواری که در ذهن ماهی بزرگ ساخته شده بود.هیچگاه فرو نریخت، دیواری که از دیوار واقعی سخت تر و بلندتر می نمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود.
موضوعات
آرشيو وبلاگ


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 76
بازدید دیروز : 25
بازدید هفته : 76
بازدید ماه : 246
بازدید کل : 46550
تعداد مطالب : 178
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



مشاهده جدول کامل ليگ برتر ايران

تعبیر خواب

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
ســـــــرگــــــرمــــــی
بــــرتـریــــن ســـایـت مـطالـــب تـفــریحــــی , ســـرگـرمـــی و دانســـتنـی
چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 6:1 ::  نويسنده : NASEH

در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود.
در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند.

پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم.
انگار همین دیروز بود.
راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت.
به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌، زنا با محارم و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد.
آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد.

در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد.
در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت که به یاد دارد که زمانیکه پدر پابلو وارد شهر شد، من اولین کسی‌ بود که برای اعتراف مراجعه کردم.



صفحه قبل 1 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب